امروز صبح که پاشدم یه روز بود مثل همیشه قرار نبود کار خاصی کنم، قرار نبود به کارای عقب افتادم رسیدگی کنم، قرار نبود رو رفاقتای خاک گرفتم دستمال بکشم، ولی شد.
یه ساعت مرخصی گرفتم، زنگ زدم بهش که اگه هستی دارم میام پیشت.
من آدم سختی ام، خصوصا تو دوست شدن، چه برسه رفیق شدم. رفیق تعریف داره، معنی داره، اسمش حیثیت داره. من با هرکسی رفیق نمیشم. تعداد رفیقام به انگشتای یه دست نمیرسه.
یه رفیق داشتیم که این روزا ازش دل چرکین بودم، حرفا و کاراش دلمو بد حور شکسته بود. منِ بی حوصله ام که این روزا رابطه ها برام به مویی بنده، به حرمت رفاقتی که بینمون بود نرفتم ببینمش که نکنه بخاطر یه حرف اشتباه قید دوستی رو هم باهاش بزنم.
امروز ولی اینجوری پیش اومد. تا خدا چی بخواد
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.