امروز بعد یک ماه چشم انتظاری از تنها منبع درآمدم برام پول واریز شد.
من سربازم، متاهلم...
فکر میکردم هفت و خورده ای حقوق داشته باشم. شیش و خورده ای ریخته بودن:)
دادم رفت هوا که چرا کم ریختن، بغل دستیم یه آدم جا نیوفتاده ی سن و سال داره، که ذکر خیرشو قبلا کرده بودم، شروع کرد افاضه فیض کردن... :«زمان من حقوق nتومن بود... سربازی خوبه... همه خدمت میکنن...» و هزار تا چرت و پرت دیگه ای که بهش مربوط نبود از دهنش خارج میشد!
کارد میزدی خونم در نمیومد، نفس عمیق کشیدمو خشممو قورت دادم.
خدارو شکر کردم و رفتم قسط عقب افتاده ی اسنپ پی رو پرداخت کنم. که از شر فکر و خیالش راحت شم. رفتم تو اسنپ خشکم زد! سه و خورده ای بدهی! چجوری؟! گفتم گور باباش، خداروشکر کردم و اومدم از اسنپ بیرون.
چند دقیقه پیش از هیئت پیام دادن: موعد قسط اربعینت امروزه! آب یخو ریختن روم انگار، برعکس همیشه که اینجور پیامارو دیر باز میکنم زود باز کردم و صادقانه شرایطمو گفتم، و برعکس انتظاری که داشتم خیلی خشک و بی حس گفت یکاریش بکن!
یکاریش بکن...؟! اینبار جوش آوردم، یه خیره ایشالا تحویلش دادم و برای همیشه تو دلم و ذهنم پرونده اون هیئت که هفت سال خادمش بودم رو بستم. از همه ی گروه های مرتبط با هیئت حتی اونایی که ربط دوری داشتن اومدم بیرون.
موجودی کارتم بعد یک ماه که از صفر درومده الان حوالی پنج تومنه. با کلی قسط و بدهی.
بدجور دلم شکسته...
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.